یکی از دوستان گیر داده که شما چرا دیگه خودت نمی نویسی!
خوب مینویسم!
امروز صبح از خواب پا شدم! چایی و ... بعد کمی تو نت چرخیدم! و چند تا مقاله گرفتم
بعد ناهار و ... بعد کمی مطالعه و باز هم کمی مطالعه!
غروب رفتیم پیش دوستان و دو ساعتی اینطوری گذشت
بعد اومدیم و شام خوردیم و باز هم کمی مطالعه
دوباره چرخیدن تو نت!
الان ساعت یک و نیم هست و کلی از کارهای فردا مونده و نمیدونم چه گلی باید به سرم بگیرم!
احتمالا یه دو ساعتی مطالعه دارم و بعد باید بخوابم تا صبح فردا که باید برم آزمایشگاه
مسئله اینجاست که من حدود 4 باید بخوابم و شیش و نیم پاشم
امیدوارم استاد محترم از مسافرت برنگشته باشه. وگرنه حساب من با کرام الکاتبینه
خدا فردا رو به خیر بگذرونه
----------
بعدا نوشت؛ تا حالا (حدود ده و نیم) به خیر گذشت. امیدوارم تا غروب همینطور بمونه
بعدا نوشت 2؛ در انتخابات ونزوئلا نیکولاس مادورو پیروز شد
تازه شدین عین من دکتر جان...
الان دارم به دستورات استاد جامه عمل میپوشونم...
تفریحمم میام وبلاگ دوستان یه چرخی میزنم...
دوباره میرم اطاعت امر کارای استاد و نیز رسیدگی به کار کلاس فردا...
4 میخوابیم 7 هم آماده میشیم میریم به نبرد روزی که در پیش داریم...
خب یکی بگه مجبورین دقیقه 90 به فکر بیوفتین؟
کار امروز رو به فردا انداختن این عوارض رو هم داره
ما هم که خدای این کاریم...کار امروزمون رو بندازیم فردا