این روزها مدل مو و چهره برخی مردان در تهران بی شباهت به جنس مونث نیست! آرایشگاهها نیز از قافله عقب نمانده و با یادگیری ارایشگری زنانه، مردان را در مشابه شدن به زنان یاری می کنند! فوتوکاتور های زیر کار سایت تریبون است که برای خوانندگان قرار می گیرد.
برخی رسانههای عربی از جمله مصری الیوم و الوطن برخی تصاویر اولین گروه گردشگران ایرانی در مصر را منتشر کردهاند.
"روزنامه الدیار لبنان در مطلبی عنوان کرد: سه جنگنده عربستان سعودی که از جدیدترین نوع جنگندهها به شمار می روند بر فراز تنگه هرمزودر مناطق همجوار با ایران سقوط کردند."
من موندم اینا خلبان ندارن یا خلباناشون گاز و ترمز رو با هم اشتباه می گیرن یا شایدم جنگال کارشو خوب بلده!
بعد از 21 سال درس خوندن
صف کشیدن جلوی اتاق استاد برای گرفتن نمره قبولی واقعا ستم هست
این حال و روز ما بود! 4 دانشجوی بدبخت!
استاد محترم ورقه هامون رو نشون داد. من شدم 12 از 100
بالاترین نمره ما هم 15 بود از 100
نمی دونم چرا امشب یاد حوا افتادم!
داستان مال حدود 20 سال پیش هست
خونه پدربزرگم حیاط نسبتا بزرگی داشت که بخشی از اون به صورت مورب چمن کاری شده بود
شاید بهتر باشه اینطوری بگم که توی حیاط یه بخشی به طول حدود 15 متر در 4 متر به صورت شیب دار چمن کاری شده بود و بعد از ظهرها مرحوم مادربزرگ (که خداوند او را بیامرزد) بر روی چمن می نشست و شروع به بافتن می کرد. یه هفت هشت تا میل داشت که باهاشون چیزهای مختلف می بافت. از جوراب پشمی و بلوز گرفته تا .... با وجود این که من بافتن با دو میل رو ازش یاد گرفتم، بافتن با اون همه میل برام گیج کننده بود!
همون موقع ها زن های مسن همسایه هم میومدن و در کنار مادربزرگ می نشستند و با هم صحبت می کردند و در عین حال نوه هاشون هم با هم بازی می کردن. ما هم هر چند دقیقه برای سوخت گیری می رفتیم پیششون و با کلوچه های خونگی پذیرایی می شدیم
تو همسایگی پدربزرگم (خونه ما هم نزدیکشون بود و در نتیجه بعد از ظهرها می رفتیم اونجا تا توی حیاط بازی کنیم) یه زوج مسن بودن. اسم خانومشون بود "تاج" که معروف بود به "حاج تاج"
اون زمان ها مرحوم حاج تاج در مقایسه با شوهرش، بسیار جوون بود و همیشه فکر می کردیم امروز و فرداست که شوهر ایشون به رحمت خدا بره!
یه روز که رفتیم خونه پدربزرگ واسه بازی، دیدم حاج تاج فوت کرده و ملت جمعن و ... . خداوند رحمتش کنه. یه مدتی که از فوت حاج تاج گذشت و بچه ها هم دیدن که ظاهرا باباشون نمی خواد به این زودی ها به رحمت خدا بره، یه خانوم مسن دیگه (اون زمان ها نزدیک های 70 بود) به ازدواج ایشون در آوردن. اسم این خانوم بود حوا!
حوا زن بسیار خوبی بود و بر خلاف تاج، کسی از بچه ها رو دعوا نمی کرد. طبق معمول همون روند ادامه داشت و زن های مسن میومدن روی اون چمن شیب دار می نشستن و از بچه هاشون و ... می گفتند و ما هم بازیمون رو می کردیم.
چند سالی گذشت و ما رفتیم دبیرستان. یه روز فهمیدیم حوا تصادف کرده و به رحمت خدا رفته. اما جناب شوهر که همه از سال ها قبل تصور می کردن به زودی می میره تا سال ها بعد هم زنده بود و البته بچه هاش می خواستن زن سوم رو هم براش بگیرن که ظاهرا قسمت نبود!
خودمم نمی دونم چرا یاد مرحوم حوا افتادم! مادر بزرگ گرامی هم تا سال پیش زنده بودند (خداوند رحمتش کنه). به عنوان آخرین بازمانده از اون نسل سال گذشته به رحمت خداوند رفت. اون خونه هم به یکی از عموها رسید و چون خودشون در محل دیگه ای بودند و خونه هم کلنگی شده بود، اون رو به حال خودش گذاشتند و تمام باغچه ها، درختان، اون چمن معروف و ... همه از بین رفت.
خونه مرحوم پدربزرگ حداقل برای 200 سال گذشته محل زندگی خونواده ما بود و نسل های متمادی توی اون به دنیا اومدن و زندگی کردن و از دنیا رفتن. البته هنوز چهارستون بدنش سالمه، ولی احتمالا به زودی خرابش می کنن تا جاش ساختمون جدیدی ساخته بشه. با این گرونی زمین،نگه هداشتن اون باغچه ها (که مرحوم مادربزرگ تمام سبزی خوراکی مصرفی رو خودش می کاشت) و اون حیاط و اون زمین چمن به صرفه نیست و همه اون ها به ساختمون تبدیل خواهد شد.
یاد اون قدیم ها و صفا و صمیمیت اون دوران بخیر. درسته که اون زمان جنگ بود و خیلی چیزها کمباب یا نایاب، ولی ملت برای هم دل می سوزوندن. مثل الان نبود که همسایه از همسایه خبر نداشته باشه و همه بخوان همو بچاپن. اون روزها یکی از کارهای دائمی من، بردن غذا برای زن های تنهای همسایه بود. کسانی که تنها زندگی می کردن و به دلیل سن بالاشون یا ناتوانیشون، نمی تونستن غذای درست و حسابی واسه خودشون درست کنن
به هر حال اون ها گذشتن و ما ه م خواهیم رفت
برای شادی همه امواتمون فاتحه ای قرائت کنید!